برنامهریزی مدون برای آینده
کشور چین در منطقه شرق آسیا واقع شده است و بعد از روسیه، دومین کشور پهناور این قاره به شمار میآید. این کشور تاریخی کهن و تمدنی دیرینه دارد و صدها سال پیش از اروپاییان دستگاه چاپ را اختراع کرده و بر روی کاغذ مینوشتند. این کشور با جمعیتی بالغ بر یک میلیارد و 439 میلیون نفر پرجمعیتترین کشور جهان است. «رضا شیرزادی» در مقالهای با عنوان «تحلیلی بر روند توسعه اقتصادی در چین» مینویسد: «چین با بیش از یک میلیارد نفر جمعیت، یکی از قدرتهای بزرگ اقتصادی، سیاسی و نظامی آسیا به شمار میرود؛ اما در این میان، قدرت اقتصادی و نیز توسعه اقتصادی آن طی دو دهه اخیر، بسیار خیرهکننده بوده است. تحلیل توسعه اقتصادی و حصول پیشرفتهای کنونی چین، با عنایت به پیشینه تاریخی این سرزمین (آسیایی بودن، گرایشهای اقتصادی سوسیالیستی) اهمیتی دو چندان مییابد.» گفتنی است، توسعه اقتصادی عبارت است از رشد همراه با افزایش ظرفیتهای تولیدی اعم از ظرفیتهای فیزیکی، انسانی و اجتماعی. در توسعه اقتصادی، رشد کمی تولید حاصل خواهد شد؛ اما در کنار آن، نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد، نگرشها تغییر خواهد کرد، توان بهرهبرداری از منابع موجود به صورت مستمر و پویا افزایش یافته و هر روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. «احسان شرکت قناد» در مقالهای با عنوان «نگاهی اجمالی به توسعه چین: تمرکز بر رشد متوازن به منظور حفظ و ارتقای دستاوردها» مینویسد: «بسیاری بر این عقیدهاند که ژانویه 1979 را میتوان نقطه عطف تاریخساز در تاریخ چین محسوب کرد. سفر دنگ شیائوپینگ به ایالات متحده و انعقاد قراردادهای همکاری علمی و فنی دو جانبه، پیوندهای نوینی برای انتقال تجارب علمی جهان به چین فراهم کرد. در واقع نام او همیشه با سیاستهای درهای باز چین گره میخورد. در این مرحله از تاریخ چین بود که صدها هزار چینی در قالب تیمهای آموزشی،کاری و تحصیلی به خارج رفتند و سیلی از دانشمندان، مدیران و مهندسان نواندیش و نوگرای چینی پدیدار شد.» ایرنا در گزارشی مینویسد: «امروزه چین به عنوان یک کشور قدرتمند اقتصادی، سیاسی و نظامی در جهان مطرح است. این کشور تقریباً با یکپنجم جمعیت جهان، تولیدکننده نصف پوشاک جهان میباشد. به علاوه اینکه، 40 درصد از سیمان جهان، 40 درصد از معادن جهان، 30 درصد از فولاد جهان و 12 درصد از انرژی جهان در این کشور مصرف میشود و به نظر میرسد چین در مصرف منابع سیریناپذیر است. همچنین این کشور با همه کشورهای جهان مراودات دیپلماتیک داشته و مؤسسات کنفوسیوسی در اکثر کشورهای جهان دایر نموده است و به عنوان عضو سازمان جهانی تجارت (WTO)، در اکثر نهادهای مالی، تجاری و سیاسی بینالمللی مشارکت فعالی دارد. وقتی چین برنامه توسعه چند سالهاش را در تازهترین اجلاس حزب کمونیست رونمایی کرد و از توسعه سریع و در یک فرآیند پیچیده خبر داد و بر توسعه از هوش مصنوعی گرفته تا امور مالی، قلمروهای بهداشتی و پزشکی و انرژیهای تجدیدپذیر، نیمه هادیها و بسیاری عرصههای دیگر خبر داد، قدرتهایی نظیر ژاپن و کره جنوبی و آمریکا انگشت حیرت به دندان گرفتند. در واقع چهاردهمین برنامه پنج ساله چین یک نقشه راه برای آینده است. آیندهای که «شی جین پینگ» رئیسجمهوری خلق چین بارها تأکید کرده است، مختص چین نیست؛ بلکه یک فرآیند اشتراکی برای همه کشورها و کل بشر است و چین همیشه از همه کشورها برای سوار شدن بر قطار توسعه سریع چین استقبال میکند. برنامهای جدید که اوج رهبری اقتصادی چین را نمایان میسازد. الگوی برنامهریزی توسعه در کشور چین سبب رشد چشمگیر اقتصادی در این کشور شده است و آن را به اقتصاد اول جهان تا سال ۲۰۵۰ تبدیل خواهد کرد. هماکنون این کشور به اولین صادرکننده بزرگ جهان تبدیل شده است.» صفرزاده و تهرانی در بخشی از مجموعه مطالعات الگوی مطلوب برنامهریزی برای ایران مینویسند: «اولین نهاد تدوین برنامه در چین، «کمیسیون برنامهریزی کشور» نام داشت که در سال ۱۹۵۲ تشکیل شد. برنامهریزیها در این کشور طی سه دهه پس از انقلاب کمونیستی ۱۹۴۹، حول راهبرد «توسعه اقتصادی سوسیالیستی مبتنی بر خوداتکایی» بود. روزنامه دنیای اقتصاد در مطلبی با عنوان تعاملات چین و اقتصاد جهان مینویسد: «چین اصلاحات خود را به صورت کاملاً گامبهگام به اجرا درآورد؛ اصلاحاتی که در هر مرحله، باز بودن اقتصاد را افزایش میداد. این کشور کمونیستی با انجام برخی اصلاحات، سیاستهای حاکمیتی و اقتصادی خود را تغییر داد؛ درعینحال برخلاف جریان متداول، در دام الگوهای سرمایهداری نیفتاد و به جای اجرای کورکورانه سیاستهای نهادهایی چون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، با طراحی هوشمندانه، مسیر توسعه و مقاومسازی اقتصاد را در پیش گرفت. میتوان گفت آنچه امروز چین را به «کارخانه دنیا» تبدیل کرده و به توسعه سریع علوم و فناوری در این کشور و جهانی شدن اقتصاد آن انجامیده است، شناخت همهجانبه و دقیق تحولات اقتصادی دنیا و بهرهگیری مناسب و بهنگام از امکانات ملی، منطقهای و بینالمللی است. بهعبارت دیگر، شناخت دقیق وضعیت موجود و استفاده بهینه از آن برای رسیدن به وضعیت مطلوب را میتوان مهمترین عامل در سیاستگذاری چینیها دانست.» براتی و شیرخانی در مقالهای با عنوان «سیاست خارجی عملگرایانه و توسعه اقتصادی» مینویسند: «جالب است بدانید در این سالهای اخیر چین اهداف جاهطلبانهتری را پیگیری میکند. در حقیقت سعی دارد از یک سازنده و تولیدکننده بزرگ در جهان به یک نقش کلیدی، خلاقانه و نوآورانه در تولید حوزه فناوری بالا و لبه علم برسد که در برخی زمینهها نیز رسیده است.»
چهار اصل پیشرفت اژدهای زرد!
1- استقلال ملی
چین از سال 1978، یعنی دوره «دنگ شیائو پینگ» اصلاحاتی را در سیاست خود انجام داد؛ از جمله آنکه سیاست بستهای را که پیش از آن داشت و رویکرد صرف خودکفایی و خودبسندگی را که دنبال میکرد، تغییر داد و به سمت افزایش تولید رفت که این مسئله سبب تقویت زیرساختها در این کشور و شرایط پس از آن شد. در این سیاست چینیها سعی کردند از توان داخلی و نیروی کار ارزان داخلی و ظرفیتهایی که در این کشور وجود دارد، در جهت افزایش تولیدات خود بهرهمند شوند. در واقع، چین با جمعیت فوقالعاده زیادی که دارد، خود را به یک کشور تولیدکننده نیازهای داخلی و فراتر از آن صادرکننده تبدیل کرد. چینیها در این ظرفیتسازی نیز از فناوری کشورهای دیگر کپی و سعی کردند از روی مدل آنها، مدلهای مشابه بسازند و در عین حال سعی کردند بازاریابی خوبی برای کالاهای ارزان قیمت پیدا کنند. از نظر نقش روابط دیپلماتیک میتوان گفت، چین به منزله کشوری که یک تولیدکننده ارزان با استفاده از نیروی کاری ارزان و مدلهای تولیدی ارزان قیمت بود، ظرفیت دیپلماتیک به آنها کمک کرد با کشورهای مختلف برای صادرات این کالاها مذاکره کرده و آنها را به این کشورها ارائه کنند. کشور چین از نظر افزایش تولید، کمکم در حوزه فناوری نیز به یک توسعه دست یافت و آرامآرام با تقویت نیروی کار خود و بهبود نسبی شرایط اقتصادی، ظرفیتهای تولیدی جدیدی ایجاد کرد. در این راستا، به تدریج دانشگاهها رشد کردند و این رشد اقتصادی را همچنان ادامه دادند. چینیها همچنان خود را یک کشور در حال توسعه معرفی و تلاش میکنند بخشی از کشورشان را که هنوز در زیر خط فقر هستند، از این شرایط فارغ کنند. موضوع توانمندی چین میتواند برای کشور ما قابل توجه باشد؛ رویکرد کشور چین در افزایش تولید و مقابله با سیاستهای تجاری که به آنها فشار ایجاد میکند، یک موضوع قابل توجه است. در همه این سالها چینیها به تولید داخلی توجه بسیاری داشتند و مردمانشان مجدانه کار و تلاش کردند و در حال حاضر چین به اقتصاد دوم جهان تبدیل شده است. با این روند فعلی و بر اساس آخرین گزارشها، چین در سال 2027، یعنی کمتر از شش سال دیگر از نظر شاخص «جیدیپی» از آمریکا عبور میکنند که نکته قابل توجهی است.
چینیها برای رویکرد اقتصادی کشورشان، شرایط خاصی را فراهم کردند؛ البته گفتنی است اقتدار حزب کمونیسم و نقشی که دولت در پیشبرد اقتصاد و شرکتهای اقتصادی نو داشت، مؤثر واقع شد تا بتوانند اقتصاد کشورشان را به صورت مستقلانه پیش ببرند. چینیها در این وضعیت استقلال خود را حفظ کردند و به عنوان یک قدرت بینالمللی و با ظرفیتهایی که در حوزه هستهای و در تشکیل ارتش سرخ چین به دست آوردند، اجازه ندادند طرفهای غربی در کشورشان دخالت کنند. طرفهای غربی امیدوار بودند با بهبود وضعیت اقتصادی در چین، حرکتهایی در این کشور شکل بگیرد و آنها را هم به یک کشور لیبرال تبدیل کنند؛ ولی به تازگی متوجه شدند دولت چین از توسعه اقتصادی برای افزایش مشروعیت خود در داخل استفاده کرد که این اقدام مؤثری بود. در همین راستا، چینیها الگویی از حکمرانی ارائه دادند که مبتنی بر شرایط داخلی خودشان و اندیشه کنفسیوسی و شرایط بینالمللی بود و در نهایت این الگو به مرحلهای رسیده که چشمانداز آن این است که در سالهای آتی به قدرتمندترین کشور درحوزه اقتصاد در جهان تبدیل خواهد شد.
2- توسعه روستایی
از زمانی که دوران اصلاحات یا به عبارتی درهای باز اقتصادی در چین شروع شد و زمانی که نه تنها از نظام سوسیالیستی، بلکه از نظام کمونیستی فاصله میگرفت، در اولین اقدام به کشاورزان اجازه داده شد که خودشان محصولات خود را به فروش برسانند؛ در واقع با این کار روابط بازار را بر کشاورزی حاکم کردند که کشاورزان، حاصل دست رنجشان را بفروشند و از آن بهرهمند شوند؛ به همین دلیل بهرهوری کشاورزان نسبت به زمانی که صاحب محصول خود نبودند، شروع به بالا رفتن کرد؛ چرا که تا قبل از آن کشاورزان محصولات خود را به تعاونیها میدادند که آنها در مقابل محصولات، کمکی به کشاورزان برای خورد و خوراک میکردند. بنابراین توسعه روستایی یکی از مواردی است که اولین بار در گذار از نظام سوسیالیستی و روابط بازار آزاد با بخش کشاورزی و روستاییان در چین اتفاق افتاد. بعدها زمانی که چین به توسعه صنعتی روی آورد، محصولاتی در روستاها زنجیرهوار تولید میشدند و در نهایت وقتی قطعات یک محصول نهایی میشد، در کنار هم قرار گرفته و مونتاژ و به یک محصول تبدیل میشدند و در واقع هر یک از این قطعات در یک روستایی تولید میشدند. نگاه به جمعیت روستایی چین حتی از زمان انقلاب پوپولیستی نیز وجود داشت؛ چرا که یک کشور کشاورزی بود. در فضای صنعتی شدن و رشد شهرهای بزرگ در چین، فاصلهای بین شهر و روستا به وجود آمد؛ اما چینیها با برنامهریزی مدونی که داشتند و برنامههای 5 ساله، روی ترقی و رفاه روستاییان به خصوص از سال 2000 هزار به بعد متمرکز شدند؛ به این عبارت که باید تعادلی بین پیشرفت در شهرها و پیشرفت در روستاها به وجود میآمد. چین در بازه زمانی 20 ساله و در سال 2020 توانست به طور مطلق فقر را ریشهکن کند که توسعه این طرح، در مناطق روستایی بود. با در نظر گرفتن شاخصههای بینالمللی، چین فقیر مطلق ندارد که به همین مناسبت در سالی که گذشت، این موضوع را جشن گرفتند. باید در نظر داشت که این روند در طی 40 سال اتفاق افتاده است و در این مدت توانستهاند 800 میلیون نفر فقیر را از زیرخط فقر بیرون آورند.
نکته دیگر در مسیر پیشرفت کشور چین، امید داشتن جوانها و نسل جوان نسبت به نسل قبل از خود و پدرانشان است؛ وقتی به تمام ایندکسهایی که رفاه یک جامعه را نشان میدهد، نگاه کنیم متوجه میشویم نه تنها بحث درآمد سرانه در توسعه اقتصادی مهم است، بلکه دسترسی به بهداشت، آموزش و سرانه زندگی نیز مهم است. سرانه محل زندگی در 40 سال قبل در چین، برای هر نفر 10 متر مربع بوده است؛ یعنی در یک آپارتمان 40 متری، 4 نفر زندگی میکردند، در حالی که الآن این سرانه چندین برابر شده و برای هر نفر به بیش از 35 متر رسیده است. همین موضوع در موارد بسیار دیگری، همچون شغل، آموزش، تعداد خودروهای سواری، دسترسی به اینترنت و استفاده از وسایل هوشمند وجود دارد و هنگامی که همه این ایندکسها کنار هم قرار داده میشود و وقتی جوان چینی خود را با پدرش مقایسه میکند، میبیند دهها برابر بهتر و مرفهتر از پدرش زندگی میکند. به عبارتی توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی یکی از نشانههای کشورهایی است که به دروازههای توسعه نزدیک شدهاند.
نقش فرهنگ نیز یکی از نکاتی است که در پیشرفت اقتصادی چین تأثیرگذار بوده است؛ در چین روابط جامعه عموماً بر اساس آموزههای کنفوسیوس است که در این آموزهها سلسله مراتب چه در محیط کار و چه خانواده وجود دارد؛ یعنی همیشه بزرگتر و عالمتر نسبت به کوچکتر و کم درس خواندهتر امتیاز دارد. بر اساس این آموزهها، سیاستگذاری دولت چین ایجاد شده و به همین واسطه یک نوع حرفشنوی از دولت و سیاستگذار وجود دارد که در مردم غرب آسیا کمتر دیده میشود و فرمانبرداری کمتر است و در شرق آسیا، اطاعت از حاکم یک ارزش به شمار میآید. توسعهیافتگی در چین به حدی است که حتی در برخی موارد ثانیه به ثانیه است؛ پیشرفت و توسعه باعث تغییرات ظاهری در جامعه شده است و اگر کسی بعد از شش ماه به یکی از شهرهای چین برود، کاملاً تغییرات شش ماهه را حس میکند. این تغییرات در مواردی مثل نحوه لباس پوشیدن، صحبت کردن، نشست و برخاست و آداب اجتماعی مردم احساس میشود و به عبارتی پیشرفت را در تمام سطوح جامعه میتوان دید. مردمی که در 40 سال پیش یونیفرم یکنواخت میپوشیدند، حال به یکی از قطبهای فشن لباس در دنیا تبدیل شدهاند و همه این تغییرات، نشان از یک توسعه همهجانبه دارد که قطعاً روی اقتصاد اثرگذار است. در واقع باید رفاه به وجود بیاید تا این تغییرات شکل بگیرد و پایه رفاه در اقتصاد، توسعه اقتصادی است که این توسعه در چین در حال تبدیل شدن به توسعه اجتماعی است و در آینده به توسعه سیاسی نیز خواهند رسید.
3-توسعه بومی
اقتصاد چین، یک اقتصاد دولتی است؛ به تعبیری پیشرفتهای اقتصادی که در قالب توسعهیافتگی خود را نشان میدهد، حتماً نیازمند یک دولت توسعهگراست. چالشی که در الگوهای اقتصاد سیاسی بسیاری از کشورها، از جمله ایران وجود داردـ که اقتصاد دولتی دارندـ این است که اقتصاد دولتی مبتنی بر توسعهگرایی ندارند و مبتنی بر توزیعگرایی است. از این رو وجود یک دولت توسعهخواه یکی از زمینهها یا بسترهای توسعه چینی مطرح میشود. در عین حال در رویکرد دولت توسعهگرای چینی یکسری پدیدههای زمینهای، مانند بحرانهای مالی که در آسیا، اروپا و آمریکا اتفاق افتاده، مزید بر علت شده و خود بازخوانی و بازسازی که در مدلهایی که در بحرانهای اقتصادی یا توسعه به وجود آمده، بستر و زمینه را مناسب کرده تا توسعهگرایی چین قبل از اینکه وارد مدلهای بحران شود یا در شرایط بحران قرار گیرد، آسیبشناسیهای روندی را داشته باشد و آنها را در ساختار خود اعمال کند که این موضوع خیلی به آنها در توسعه کمک کرده است. بحث دیگر در خصوص زمینهسازی و آمادگی برای رشد و توسعه اقتصادی سریع و جهش یافته است؛ خیلی از اقتصادها رشد و توسعه و جهش یافتگی دارند، اما اینها را در یک روند 30 ساله طی میکنند یا نمیتوانند ابزارها یا بسترها را محقق کنند. به نظر میرسد یکی از مهمترین زمینههایی که توانسته الگوی توسعه چینی را در فرمت مناسبی قرار دهد، این است که رشد و توسعه اقتصادی خیلی سریع و چشمگیر اتفاق افتاده و در کنار این رشد سریع، توانسته بحرانهایی را هم که با آن مواجه بودند، هضم کند که مهمترین بحران، نظام مالی غرب بوده است؛ چینیها شاید بخش مهمی از قابلیت توسعهیافتگی خود را مرهون سرمایهگذاری غربیها جلوه دهند؛ اما در شرایطی میتوان گفت بحرانهای مالی میزبان الگوهای جدید است. در حالی که دیوار چین محکم ایستاد و اجازه ورود الگوهای بحرانساز را به اقتصادشان نداد، بنابراین یک بازخوانی با مدل هویت بومی خود را به وجود آورد. میتوان گفت این الگو با این پیشزمینههایی که آماده کرده، در یکسری شاخصهها پافشاری کرده تا توانسته خود را به یک الگوی متعادل و موفقی برساند که حتی خود را در بحران کرونا نشان داده است که به نظر میرسد یکی از آنها بومی کردن فرآیند توسعه و پیشرفت و انطباق دادن آن با شرایط داخلی است؛ موضوعی که یک زمان رهبر معظم انقلاب، الگوی اسلامیـ ایرانی پیشرفت را مطرح کردند که توسعه خوب است، اما توسعهای باشد که با شرایط و مقتضیات داخلی کشور ما مناسبت داشته باشد. در اقتصاد سیاسی سه حوزه مطرح است که اقتصاد سیاسی یا اقتصاد مبتنی بر رویکردها و روندهای اجتماعی را میسازند. این سه حوزه، حکمرانی، حوزه بازار و حوزه مدیریت هستند که هر سه باید با همدیگر چرخههای تعادلبخش و پیشرانها را بسازند تا بتوانیم به یک الگوی موفق برسیم. عموماً حکمرانیها به دیکتاتوری تبدیل میشوند، بازارها دچار عدم تعادل در سوداگری میشوند و در نهایت اگر هر دوی اینها دست به دست هم دهند و در یک طبقه متوسط به بالایی ظرفیت پیدا کنند، چالش یا بازخوانی رفتار و سبک زندگی اجتماعی را با خود همراه میکنند که به آن متابعت مردم از اقتصاد دولتی سرمایهداری میگوییم. این چالش در کشور ما میتواند منجربه افزایش نرخ فقر و فاصله طبقاتی شده و الگوی توسعه دچار لکنت شود. در الگوی چینی سعی کردهاند کارکردهای حکمرانی با کارکردهای بازار را با همدیگر پیوند و در یک نقطه تعادل قرار دهند. شاید یکی از مهمترین گذرگاهها این است که چینیها برخلاف تفکر غربگرا یا لیبرال که یک رویکرد استعمارگرایانه را تعریف میکند، به شدت اصرار دارند که هویت موقعیت و چارچوب حقوق سیاسی کشورهایی را که به عنوان میزبان یا همراه یا شریک انتخاب میکنند، حفظ کنند. به نظر میرسد یکی از مهمترین قوتهایشان است. این رویکرد موفق چین برای همراهیِ نوپدیدها، نوظهورها و هم بخشی از کشورهای غیرمتعهد با روندهای اقتصاد سیاسی بوده و ضمن اینکه سرمایهگذاری خارجی را قبول میکند، اما کشوری مستقل است. صرف نظر از نگاه حزبی و ایدئولوژیک، چین بر خودکفایی و ابتکارات بومی تأکید دارد که بخشی از آن در دامنه تمدنی چین و بخشی در دامنه روابط فرهنگی قومیتهای مختلف است و سعی کرده ضمن حفظ آنها برای هر کدام، بخشی از قابلیتها را تعریف کند و ضمن اینکه خودکفایی را با ابتکارات بومی همراه کند، به یک مدل توسعه فرهنگیـ اقتصادی تبدیل کند. از طرف دیگر روند پیشرفت در چین یکباره نبوده و اصرار نداشته طی یک برنامه پنج ساله همه اتفاقات انجام شود، بنابراین یک روند تدریجی را تعریف کرده است. برای انجام شدن برنامههایشان هر کاری لازم باشد انجام میدهند. برای نمونه چند برنامه، حتی رشد موالید را متوقف کردند، چون در برنامه تعریف شده بود اگر بخواهند به نرخ قابل اتکای اقتصادی یا توسعهای برسند، باید روند رشد جمعیت را متوقف کنند که این کار را حتی با مجازات انجام دادند؛ اما وقتی به دامنهای از قله توسعهیافتگی الگو در سطح ایالات مختلف خود رسیدند، فرزندآوری را آزاد کردند که آزادسازی رفتاریـ اجتماعی بازخوردی در آزادسازی مالیـ اقتصادی پیدا کرده است. نمونه دیگر اینکه در یک دوره میگویند صد میلیون نفر میتوانند به جمع میلیاردرها اضافه شوند؛ وقتی روند تدریجی آزادسازی اتفاق میافتد، بدون اینکه دچار بحرانهای عمیق، محاسبه نشده و وارداتی شوند، در یک روند تدریجی آزادسازی اقتصادیـ مالی بهبود ساخت توسعهگرایانه محقق میشودچینیها به شدت اصرار دارند بین نرخ رشد اقتصادی و قابلیتهای اجتماعی خود، با حفظ هویتهایی که صاحب ابتکار بومی هستند، توازن به وجود آورند. در تفکر چینی یک رویکرد انساندوستانه تعریف شده که انسان را محوریت قرار میدهد. این مطلب در مکاتب فکری دیگر مانند اسلام هم وجود دارد، اما آنها رویکردها را مبتنی بر باورهای هممسلکی، همفلسفی یا جامعه مطلوب و انسان مطلوب و سازنده میبینند که خروجی آن در تفکر چینی هویتدار بودن انسان میشود. البته بنده به الگوی چینی نقد دارم؛ چراکه هنوز قریب به صدها میلیون نفر در این کشور زیر خط فقر هستند که در دامنههای روستایی کار میکنند و همچنان یک وعده غذا میخورند و امروز کشاورز، فردا کارگر، روز بعد ماهیگر یا نیروی نظامی میشوند و یک جریان چندوجهی وجود دارد و نقد بزرگ به همین باور انسانمحور هنوز وجود دارد.
چینیها به شدت از تفکر کنفوسیوسی در اعتدال و میانهروی بهرهگیری میکنند و تجربه ثابت کرده است به تدریجگرایی، تجربهگرایی و اقتدارگرایی و از همه مهمتر اقتصادگرایی اهمیت میدهند. برونداد تجربهگرایی و تدریجیگرایی و حفظ قدرت حزب یا دولت مرکزی، اقتصاد است. چینیها ضمن حفظ هویت فرهنگی، اجتماعی و اصالت با تفکر مبتنی بر استقلالطلبی به استقلال هم رسیدهاند که استقلالطلبی یک خروجی دارد و آن، پاسداشت مواریث فکری و فرهنگی گذشته است.
4-همزیستی بینالمللی
توسعه، مسیرهای گوناگونی دارد که یکی از آنها توسعه لیبرالی است که از راه سیاست وارد میشود و سیاست مباحث اقتصادی را هدایت میکند. یک راه دیگر روش توسعه خارجی است؛ کشورهایی پیرامون کشورهای کوچک هستند که خودشان نمیتوانند موفق شوند و آنها خود را به کشورهای بزرگتر وصل میکنند و از آنها امتیاز میگیرند و به سطحی از رفاه بالاتر میرسند، بنابراین توسعهای میشود که از کشور دیگری آمده است. روش دیگر هم بومیـ خارجی، یعنی ترکیبی است. در هر کشوری یک بخشی متولی توسعه میشود؛ برخی اوقات بخش خصوصی، گاهی نظامیها و گاهی کشاورزان متولی توسعه میشوند. بین رشد و توسعهیافتگی تفاوت وجود دارد و لزوماً هر کشور رشدیافتهای، توسعهیافته نیست، اما هر کشور توسعهیافتهای رشد یافته است؛ بسیاری از کشورها مانند کویت، امارات و عربستان رشد یافته هستند، اما توسعهیافته نیستند. چین کشوری بزرگ با جمعیت یک میلیارد و 300 میلیون نفر جمعیت است و منابع درآمدی بسیاری دارد؛ اما مصرفکننده بسیاری هم دارد و سطح مصرف بالاست. حُسنی که چینیها داشتند، این بود که بعد از «دنگ شیائوپینگ» و حتی بعد از «مائو» و انقلاب فرهنگی، سیاست ثابتی را در جهان پیش گرفتند و آن سیات عدم تنش بود. کم کم روی صنایع و فناوری کشورشان کار کردند تا جایی که الآن به جایگاهی رسیدهاند که از منابع نیروی انسانی استفاده میکنند و بسیاری از کشورها به آنها فناوری و وام میدهند. در واقع یکی از علتهای موفقیت چین همزیستی با نظام بینالملل است؛چین سعی کرد روی توسعه کشورش متمرکز شود و خود را در معرض تنش قرار ندهد تا جلوی رشدش را نگیرند. در بخش داخلی نیز غذا و معیشت مردم خود را تأمین کرد و در بخش فناوری و صنایع نیز توانست به جهان صادرات داشته باشد و در بنادر سرمایهگذاری کند و حتی سیاستهای بلندمدت را طبق قانون انجام دهد. همچنین با ثبات قدم و اراده توانستند از لحاظ «جی ام پی» خود را بالا ببرند. نکته قابل ذکر این است که صادرات را نمیتوان ملاک توسعهیافتگی دانست؛ بسیاری از کشورها منابع زیرزمینی خود را صادر میکنند که این دلیلی بر رشدیافتگی نیست. صادرات میتواند معلول توسعه باشد نه عامل توسعه؛ به عنوان نمونه عربستان که نفت صادر میکند، توسعهیافته نیست. چینیها روی سیاستهای خود کار کردند و بین سالهای 1960 تا 1979 کمی سیاستهای کمونیستی را کنار زد و 20 شهر خود را به عنوان شهر آزاد یا مناطق آزاد قلمداد کرد که قوانین لیبرال در آنها حاکم بود. این مناطق درآمدزایی میکردند و این درآمدها را به سایر مناطق کشور صادر میکردند و کم کم با دنیای جدید روبهرو شدند. از سال 1990 که شوروی ساقط شد، سیاستهای خوب و درهای باز اقتصاد را نیز دنبال کردند و شروع به صادرات و واردات کردند، به گونهای که به دلیل جمعیت زیاد چین، صادراتش بیشتر از واردات است؛ به همین روی تراز تجاری چین مثبت و تراز تجاری آمریکا منفی شد؛ به عبارتی صادرات چین به آمریکا بیشتر شد.
نگاهی به مسیر پیشرفت چین
در گفتوگو با دکتر محمدجواد قهرمانی کارشناس روابط بینالملل پژوهشگر شرق آسیا
ملیگرایی؛ سکویی برای پرش
«کار و تلاش خستگیناپذیر» یکی از نکات قابل توجه در کشورهای آسیای شرقی به ویژه کشور «چین» است که این مدل کار کردن نشانهای از عِرق به وطن بوده و زبانزد مردم جهان شده است. تاریخ چین در رشد و توسعه این کشور تأثیر بسزایی داشته که برای درک بهتر این همه سختکوشی مردمان چین بهتر است تاریخچهای از این کشور را بدانیم. در زمینه کار و تولید در چین که آن را به یکی از کشورهای قدرتمند بزرگ اقتصادی جهان تبدیل کرده است، با دکتر «محمدجواد قهرمانی» کارشناس روابط بینالملل پژوهشگر شرق آسیا و چین گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید:
برای بسیاری از مردم، کار کردن زیاد مردم چین تعجبآور است؛ در ابتدا بفرمایید دلیل این همه کار زیاد حتی الآن که دیگر از کشوری فقیر به کشور قدرتمند اقتصادی تبدیل شدهاند، چیست؟
یکی از موضوعاتی که در زمینه رشد و توسعه کشورهای در حال توسعه یا توسعهیافته در شرق آسیا مطرح میشود، کار و فعالیت مردم و شهروندان این کشورهاست. با افزایش قدرت چین به ویژه در بعد اقتصادی این موضوع درباره مردم چین نیز مطرح میشود. به نظر میرسد ریشه این امر را بیش از همه بتوان در وطندوستی مردمان این کشور توضیح داد. البته چنین امری لزوماً اختصاصی ساکنان این سرزمین نیست. اگر وطندوستی را بتوان معادل یا سطح متعادلتر ناسیونالیسم قلمداد کرد، این موضوع در طول تاریخ در کشورهای غربی هم صادق بوده است و همین ناسیونالیسم را میتوان عامل اساسی در رشدشان دانست؛ اگرچه خیلی اوقات در عرصه سیاست خارجی به زد و خوردهای نظامی منجر شده است. در حال حاضر نیز همین ناسیونالیسم در بعدی افراطی به رشد جریانهای راست افراطی منجر شده که در خیلی از کشورهای اروپایی مشاهده میشود.
این حس وطندوستی نشئت گرفته از چیست؟
به موضوع وطندوستی در مورد چین نمیتوان در خلأ نگاه کرد و در سه بعد میتوان توضیح داد که چرا این وضعیت در مردم چین حاکم شده است. آنچه در خیلی از کشورها کمتر شاهد هستیم، شامل ابعاد تاریخی، فرهنگی و سیاسی است. اگر بخواهیم از بعد تاریخی به این موضوع بنگریم، باید به این موضوع اشاره شود که حداقل در تاریخ معاصر چین چه اتفاقاتی برای چینیها افتاده و این تحولات چه تأثیری روی ادراک مردم نسبت به محیط داخلی و محیط خارجی داشته است. پیش از ورود اروپاییها به چین و عصر استعمار، چینیها همواره به عنوان یک تمدن، یک هویت متمایز داشته و همیشه ملت مبدعی بودهاند که میتوان آن را در اختراع صنعت باروت، کاغذ و چاپ مشاهده کرد. زمانی که اروپاییها به چین میروند، چینیها آنها را به عنوان بربرهای زرد خطاب میکردند، یعنی در این حد هویت مشترک در چین شکل گرفته بوده است. بنابراین این حس وطندوستی ریشه تاریخی درازمدتی در میان چینیها دارد؛ اما تهاجمیتر شدن این ناسیونالیسم یا وطندوستی را باید بین سالهای 1840 تا 1950 جستوجو کرد، یعنی از زمان شروع جنگ تریاک تا زمانی که حزب کمونیست به پیروزی میرسد و حکومت را در چین در دست میگیرد. در این دوره اتفاقات بسیاری میافتد؛ برای نمونه، حمله ژاپنیها اتفاق میافتد که سبب جدا شدن بخشهایی از چین میشود. تایوان تا سال 1945 در اشغال ژاپنیها بوده است. این موضوعات بر ادراک چینیها نسبت به محیط داخلی و محیط خارجی نقش تعیینکنندهای داشته است. مجموعه این رخدادها، سبب شده است که حس تمایزیابی یا احساس تفاوت در میان مردم چین به شدت تقویت شود. بنابراین یکی از تأثیرات تاریخ چین، همین احساس تفاوت و ادراکی است که میان مردم شکل گرفته که در شکلگیری ناسیونالیسم معاصر و وطندوستی بین مردم چین شده است. یکی از مهمترین دغدغههای رهبران چین هم خروج از این حقارتی بود که تجربه کرده بودند چینیها سالهای بین 1940 تا 1950 را قرن «حقارت» نامیدهاند. رهبران چین عمدتاً به این نتیجه رسیدند که برای خروج از این حقارت باید از ابزارهای غربی استفاده کنند که یکی از این ابزارها مکتب کمونیسم بود؛ یعنی کمونیسم به عنوان ابزار ناسیونالیسمی چینیها بود. در واقع این کمونیسم با آن کمونیسم شوروی تفاوت دارد و چینیها برای خروج از آن حقارت، از آن به مثابه یک ابزار ناسیونالیستی و وطندوستانه استفاده کردند.
اگر بخواهیم از لحاظ فرهنگی به این مورد بپردازیم، چگونه آن را میتوان تشریح کرد؟
بعد دیگر که باید به آن اشاره کرد، بعد فرهنگی است؛ هر ملتی خصایص فرهنگی دارد که ممکن است حاوی تفاوتهایی با دیگران باشد که این موضوع درباره چینیها کاملاً صادق است؛ برای نمونه، یکی از تفاوتهای فرهنگی در چین و البته در فرهنگ عمومی شرق آسیا تقدس و پذیرش سلسه مراتب است. اگر به آثار کنفوسیوس نیز رجوع شود، در نهاد خانواده پدر در رأس قرار دارد و دیگران تابع او هستند و در حکومت نیز همیشه نقش حاکم پذیرفته شده است. این سلسله مراتب در چین پذیرفته شده است و برخلاف تحلیل برخی تحلیلگران است که معتقدند شاید عدم توسعه سیاسی چین برای آینده چین چالشی جدی باشد، هرچند پیشبینی آینده دشوار است؛ اما توجه به این فاکتور ضروری است. چنین مسئلهای میتواند خود را در کار کردن و تولید نشان دهد. یکی از نکاتی که میتوان درباره چرایی موفقیت چینیها در کنترل بیماری کرونا ویروس بیان کرد، همین بحث فرهنگ چینیهاست. همین امر سبب شده است از دستورات حاکمیت درخصوص قوانین بهداشتی تبعیت کنند. بحث فرهنگ در سایر موضوعات دیگر مانند شیوه کار و تولید نیز تأثیرگذار بوده است.
نقش سیاست و حکومت در ایجاد این حس وطندوستی چقدر اثرگذار است؟
در کنار بعد فرهنگی، بعد سیاسی نیز وجود دارد که عموماً به نقش حکومت برمیگردد و اهمیت دارد. حکومت از این وطندوستی برای رسیدن به اهدافش استفاده میکند؛ اگر همین تاریخ 70 ساله را که حزب کمونیست چین به پیروزی رسیده و در چین حاکم بوده نگاه کنیم، متوجه میشویم که از یک طرف تلاش کرده خود را به عنوان عاملی جلوه دهد که سبب جلوگیری از تکرار حقارت صد ساله شده است و از طرف دیگر در زمانی که لازم بوده مردم را در جهت اهداف خود، هدایت کرده است. به عبارتی از وطندوستی و ناسیونالیسم در مواقعی که لازم بوده، مانند حوزه سیاست خارجی استفاده کرده است.
این حس وطندوستی تا به حال چقدر به توسعه و پیشرفت کشور چین کمک کرده است؟
شاید از وطندوستی این نکته برداشت شود که صرفاً در حوزه سیاست خارجی اهمیت دارد و ایفای نقش میکند، در حالی که در حوزه اقتصاد چینیها، خیلی اثرگذار بوده است؛ برای نمونه بعد از اشغال بخشهایی از چین به دست ژاپن، اعتراضهایی برای تحریم و مقابله کردن با کالاهای وارداتی ژاپنی انجام گرفت. در دهه 1950 مقوله تولید به شدت میان چینیها اهمیت پیدا کرد. میتوان این موضوع را در ارتقای نقش زنان در تولید، در همین دهه مشاهده کرد. در این دهه تاریخی کارگاههای تولید فولاد در روستاها شکل گرفت، بنابراین نشان میدهد مقوله تولید کردن، از همین حس وطندوستی نشئت میگیرد. به دهه جلوتر که نگاه میکنیم میبینیم در دورهای که چینیها اصلاحات را آغاز میکنند و دنگ شیائوپینگ حاکم میشود، در اینجا نیز حکومت تلاش میکند از این حس وطندوستی در راستای اهداف دیگری بهرهمند شود. در دوران جدیدتر و هر زمان که لازم بوده در طرحها، شیوهها و مدلهای اقتصادی تغییراتی ایجاد شود، حکومت از تقویت این حس وطندوستی استفاده میکند. برای نمونه اگر قرار است طرح کمربند را پیش ببرد و شرکتهایشان در خارج از کشور فعالیت کنند، حکومت حس وطندوستی را برجسته و از آن استفاده میکند؛ بنابراین وطندوستی عامل اساسی در پیشرفت و توسعه چین است که شاید مردم چین را از بسیاری ملل دیگر متمایز میکند.