اقتصاد کرونا زده جهان
ساسان شاهویسی – اقتصاددان و استاد دانشگاه
اگر بخواهیم به ظرفیت قطبهای اقتصادی، مانند ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، شرق آسیا، کشورهای عربی، مرکزی و جنوبی و داخل آفریقا که یک دپارتمانبندی و تقسیمبندی در آن انجام شده و میخواهند یک نظم آفریقایی را برای خود تعریف کنند، نگاه کنیم، به نظر میرسد باید یک تابلویی از وضعیت اقتصاد بینالملل قبل از ورود به سال میلادی جدید داشته باشیم و البته پاندومی کرونا را هم در نظر بگیریم.
به نظر میرسد، بخشی از رکود ایجاد شده در اقتصاد بینالملل به روی کار آمدن آقای ترامپ در ایالات متحده آمریکا برمیگردد که سعی کرد سهم ایالات متحده آمریکا از پیک تجارت جهانی را افزایش دهد و برای این استعدادسازی، به شدت به بسیاری از التهابها ـ که در حدود 60 سال گذشته با نظمهای مختلف تجاری، اقتصادی، حقوقی و وجود سازمانهای بینالملل سعی شده بود نظم اقتصاد لیبرال بینالمللی حفظ شود ـ دامن بزند. وی به عنوان یک پارادایم جدید، بخش بزرگ از این استعداد را به چالش کشید، همچنین بسیاری از قراردادها و محرکها و خود انتظامهای اقتصاد بینالملل را به چالش کشید یا از آن خارج شد و سعی کرد با محوریت آمریکا، برای خود فرصتهای جدید را ایجاد کند. بنابراین یک وضعیتسازی جدید بود که اقتصاد جهان را دچار تهدید و تحریم کرد.
بحث دیگر به نوپدیدها و نوظهورهای اقتصادی برمیگردد که آمریکا در مسیر اقتصاد سیاسی بینالمللی به وجود آورده بود. برای نمونه، تحریمها و برخوردهای مستقیمی مثلاً با چین و روسیه به وجود آورد و حدود 56 کشور منهای ایران در اسپایدر یا آن تارعنکبوتی تحریمهای آمریکایی قرار دارند و این یک تعیین وضعیت جدیدی را به وجود آورده بود. حتی کشورهای اروپایی را هم داریم که همچنان در حوزه تحریمهای آمریکایی قرار دارند،مانند بوسنی و کشورهای حوزه یوگسلاوی سابق. در عین حال یک بحث بزرگتری وجود دارد به عنوان قطببندیهای جدیدی که نوپدیدها و نوظهورهای اقتصادی مانند بریکس به وجود آوردند؛ آتن سعی کرد این جریان جدید را در حوزه آسیا به وجود بیاورد و این دامنهها مثل اکو و حوزه اوراسیا ظرفیتهایی را تعریف کردند و قابلیتهایی را که چین سعی کرد به عنوان سرمایهگذاری جدید در حوزه آسیا تعریف کند. در پایان سال 2019 و شروع سال 2020 شاهد شکوفایی یک قطب جدید اقتصادی بودیم به منزله اتحاد اقتصادی آسیایی با قابلیت بسیار بزرگ که بتواند به اندازه 25 درصد اقتصاد بینالملل را به خود اختصاص دهد، اما از سال 2020 با توجه به بحران کرونا، اتفاقات جدیدی افتاد. بعضی از کشورها با توجه به ساختار، آمادگی، اقلیم، آب و هوا و با توجه به پایداری یا عدم پایداری آنها در مواجهه با بحرانهای بیولوژیکی و ویروسی، یک ظرفیت و استعداد را برای برگشتپذیری پیدا کردند. به نظر میرسد، اینجا ایستگاه آخری است که بخش بزرگی از قطبهای اقتصاد، نظم لیبرال بینالمللی را به چالش کشیدند و به طور مشخص هم شاید مقصد آخر این ایستگاه نهایی، ایالات متحده آمریکا و اروپاییها بودند.
اگر شیوع ویروس کرونا را از حدود بهمن ماه فرض کنیم، میتوان گفت یک ماه بعد از سال میلادی جدید و تا سه ماه بعد از آن، اینها وارد پاردایمهای کرونایی شدند. ترم اول آن را در اروپا و بعد در آمریکا مشاهده کردیم و به طور مشخص در ایتالیا و بعد انگلیس، اسپانیا و فرانسه و نهایتا ایالات متحده آمریکا به ترتیب یکی بعد از دیگری دچار چالشهای کرونایی شدند. به نظر میرسد اینجا، آن نقطه تعیینکننده است که مکنزی، بلومبرگ، مورگان، بانکها و مؤسسات مختلف اقتصادی اندازهگیریهایی را ارائه داده و مدلهایی را برای عبور از بحران پارادایم جدید کرونایی تعریف میکردند و در نهایت میگفتند اگر یک ترم، سه ماه طول بکشد مثلاً به این اندازه اقتصاد دنیا دچار از دست رفتگی میشود و به طور مشخص هم مد نظرشان آمریکا و اروپا بود. به نظر میرسد هیچ یک از اقتصادهای بزرگ و قطبهای اقتصادی پیشبینی نمیکردند که بیشتر از دو ترم بحران کرونایی طول بکشد و شاید به مثابه بحران مالی 2007 و 2008 اندازهگیری میشد. با این تفاوت که اگر بلای طبیعی را به آن اضافه میکردیم که انسانها را به مخاطره میاندازد و هر مدل اقتصادی و هر تأمین مالی و ظرفیت اقتصادیای که به وجود بیاورند، وقتی مهمترین عامل تحولات اقتصادی، انسانها هستند، آنها دچار مخاطره میشوند. یعنی هم بازار مصرفکننده و هم بازار تولیدکننده و هم بازارهای توزیعی دچار مخاطره و از دست رفتگی میشود. لذا تعبیر بنده این است که حدود پایان ماه نهم میلادی و ترم سوم اکثریت قطبهای اقتصادی غربی ایالات متحده آمریکا و اروپا نتوانستهاند آن شیفت پارادایم یا بازگشتپذیری را انجام دهند و زنجیره تأمین نهادههای تجاری خود را کامل کنند؛ از این رو فاصله بسیار معناداری با حداقل رشد اقتصادی که پیشبینی میشد به وجود آمد و تقریباً برای اروپا 2/1 درصد، برای ایالات متحده آمریکا 3/2 درصد، برای چین حدود 9/5 درصد، برای حوزه شرق آسیا حدود 8 تا 9 درصد، برای شمال آفریقا حدود 9 تا 10 درصد و برای حوزه خاورمیانه و آسیای جنوب غرب حدود 6 درصد پیشبینی میشد؛ اما فاصلهها به قدری معنادار شد که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی همه آن پیشبینیها را کامل کنار گذاشت و الان دیگر هر دو هفته یا سه هفته یک بار فاصله از دست رفتگی را با حداقل پیشبینیها اندازهگیری میکند.
لذا مشاهده میکنید که ایالات متحده آمریکا همچنان در بیکاری مزمن و عدم برگشتپذیری خود است و با بازسازیها و محرکهای آن مانند بازار مصرفی و بازار خرد اقتصادی مثل قابلیتمند کردن آن بستههای حمایتی نتوانسته آنها را به سرانجام برساند؛ اتحادیه اروپا هم تقریبا همینطور است. سومین بستهای که اقتصاددانهای غربگرا سعی کردهاند تجهیز کنند، هنوز به کارآیی اساسی و برگشتپذیری آنها منجر نشده است. به نظر بنده تنها اقتصادی که در قطبهای اقتصادی توانسته حداقلها را برای برگشتپذیری به وجود بیاورد و از آن به عنوان یک فرصت، نه تنها برای عبور بحران، بلکه به عنوان یک دستاویزی برای بزرگتر کردن ظرفیتهای اقتصادی خود این محیط و این شرایط تعریف کند، اقتصاد چین است. البته آن هم به نظر میرسد به دلیل اتفاقات انتخابات ایالات متحده آمریکاست که نه تنها در آمریکا بلکه در قطبهای بزرگ اقتصادی همچون چین، اروپا و شرق دور اثر خواهد گذاشت.
اروپا در بحران اقتصادی
رکسانا نیک نامی – عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه تهران
از زمان شکلگیری اتحادیه اروپا، مسئله اقتصاد و همکاریها و همگرایی اقتصادی یکی از رکنهای مهم آن بود؛ زیرا اروپاییها به این فهم مشترک رسیده بودند که اگر قرار باشد در دنیای بعد از جنگ جهانی دوم، جایگاهی داشته باشند، آن را فقط با در کنار هم بودن میتوانند به دست بیاورند و در مقابل قدرتی مانند ایالات متحده آمریکا امکان اینکه مثل گذشته بتوانند به عنوان یک بازیگر مستقل باقی بمانند، به هیچ وجه وجود ندارد؛ البته یکسری از کشورهای اروپایی مانند انگلیس ابتدا در مقابل این مسئله خیلی مقاومت نشان دادند. جامعه اروپا تشکیل شد و در نهایت شاهد شکلگیری اتحادیه اروپا شدیم. وقتی درباره ساختار اقتصادی اتحادیه اروپا صحبت میکنیم، یک حالت نسبی دارد که نسبت به ساختارهای سیاسی یا ساختار امنیتی، در حوزه اقتصادی موفقتر عمل کرده است. حداقل در مورد یکسری از کشورها مانند آلمان به این صورت بوده است و در حال حاضر 20 درصد کل GNP دنیا در اتحادیه اروپا تولید میشود. اگر در حوزه بانکی و مالی، بانک مرکزی هر کشوری را به عنوان نماد نظام بانکی و مالی یک کشور در نظر بگیریم، این دولت حاکمیت را به بانک مرکزی واگذار اروپا شکل گرفت. در مقابل بحرانهای اقتصادی مهمترین ابزاری که در دست دولتهاست، بانک مرکزی است و به این صورت دولت خود را از این ابزار سیاستگذاری مالی برای طی کردن بحرانها خلع سلاح کرد و از این نظر میتوان گفت به لحاظ همکاریهای اقتصادی خیلی موفقتر نسبت به حوزههای دیگر بوده است. مشکلی که وجود داشت، این بود که در آن زمان یکسری اشتباهات در طراحی اتحادیه اروپا اتفاق افتاد و یکسری قوانین اقتصادی تصویب شد؛ برای نمونه کشورهای حوزه اتحادیه اروپا نباید بیشتر از 60 درصد GDP بدهی داشته باشند یا اینکه کشورهای عضو اتحادیه اروپا به هیچوجه نمیتوانند کسری بودجه را بیشتر از 3 درصد GDP بگذارند. با توجه به اینکه ساختار اقتصادی این کشورها خیلی شبیه هم نبود، همه اینها باعث شد زمانی که بحران مالی سال 2008 اتفاق افتاد، اقتصاد اروپا در معرض آسیبپذیری بسیار شدیدی قرار بگیرد و در نهایت از سال 2011 به بعد، یعنی از زمانی که میتوان گفت ریکاوری اقتصادی در آمریکا اتفاق افتاده بود، یکدفعه بحران در اروپا منفجر شد و خود را به صورت ورشکستگی یونان نشان داد. بنابراین اگر بخواهیم وضعیت اتحادیه اروپا را در قرن 21 بررسی کنیم، اولین مشکلی که بروز و ظهور کرد از بحران مالی سال 2011 بود که در اروپا شروع شد. بحران مالی جهانی از سال 2008 آغاز شد و اثرات خود را در یکسری اقتصادهای بزرگ مانند آلمان به جای گذاشت، منتها بحران اصلی مالی در سال 2008 در اروپا شکل نگرفت و با تأخیر وارد اروپا شد. مشکل اساسی اینجا بود که اتحادیه اروپا برای شرایط بحرانی طراحی نشده بود، یعنی در شرایط بحرانی دولت مجبور بود به صورت مستقیم وارد عمل شود و سیاستگذاریهای مالی را با توجه به وضعیت اقتصادی کشور در نظر بگیرد؛ اما مسئله این بود که با واگذاریای که دولتها در بخش ایسیدی بانک مرکزی انجام داده بودند، عملاً ابتکار عمل از دست دولتها خارج شده و وارد سطح اتحادیه اروپا شده بود. یعنی اینجا مشکلات ساختار اتحادیه اروپا بیرون زد و مشخص شد حتی به نظر میرسد این کامیابی اقتصادی هم که از طرف اروپاییها اتفاق افتاده، بیشتر سراب بوده است. از اینجا تشکیک در پیکره واحد اروپایی شروع به شکل گرفتن کرد. بنابراین این اولین بحرانی بود که در حوزه مالی و بانکی اتفاق افتاد، ولی اثرات خود را در بعد سیاسی برجای گذاشت. مهمترین مسئلهای که ایجاد شد بحران مشروعیت در کشورهای اروپایی بود که خروجی این بحران به طور مشخص باعث خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد. انگلیس جزء پنج قدرت اصلی اتحادیه اروپا به شمار میآمد که وقتی این اتفاق افتاد، یک ضربه بزرگی به اقتصاد اروپا وارد کرد. بیشتر مردم اروپا در حال حاضر معتقد هستند نهادهای اتحادیه اروپا نمیتوانند برای آنها نمایندگی و از منافع اقتصادی آنها تبعیت کنند.
دومین بحرانی که در قرن 21 اتفاق افتاد و اتحادیه اروپا را از نظر اقتصادی تحت تأثیر قرار داد، بحران کروناست؛ با وجود خبرهای بسیاری که در رسانهها منعکس میشود مبنی بر اینکه اروپا به خصوص کشورهای شمال اروپا در این قضیه خیلی خوب عمل میکنند یا کارهایی که اروپاییها انجام دادهاند را با کارهایی که آمریکاییها انجام دادهاند، خیلی مقایسه میکنند و میگویند کاپ بهترین مدیریت به اروپا میرسد، اما در واقعیت اینطور نیست و بحران کرونا ضربات بسیار مهلکی را بر پیکره اقتصاد اروپا وارد کرده است. در آماری که ماه گذشته منتشر شده، آمده است از زمانی که بیماری کرونا وارد اروپا شده، فقط شرکتهای اروپایی حدود 720 میلیارد دلار ضرر کردهاند. برای اینکه این عدد جا بیفتد که چقدر عدد بزرگی است، اینطور بگویم که این عدد به اندازه حجم اقتصاد اتریش و فنلاند با همدیگر است؛ اگر یک مقدار خردتر نگاه کنیم، به لحاظ اشتغال و تأثیرگذاری که کرونا در زندگی مردم هم گذاشته، بسیار پررنگ بوده است. بعد از بحران کرونا در کل کشورهای عضو اتحادیه اروپا، حدود 40 تا 45 میلیون نفر شغل خود را از دست دادهاند و بیکار شدهاند؛ این موضوع در کشورهایی مانند فرانسه که خیلی مشکل حادی بود، الان بسیار حادتر هم شده است. یکی از دلایل ناآرامیها در فرانسه این بود که بیشتر کارفرماها به دلیل اینکه زیر نظر قوانین و مقررات سندیکای کارگری نروند، حاضر به استخدام کسی نیستند و به صورت دورهای کارگر استخدام میکنند. این در حالی است که با شیوع کرونا این عدم امینت و ضررهایی که داشتند افزایش یافت و موجب شد این الگوهای اشتغال که در اقتصادهای بزرگ اروپا خیلی باب شده بود، به بقیه کشورهای اروپایی نیز گسترش پیدا کند و این مشکلات زیادی از جمله تعداد زیاد بیکاران را در اروپا ایجاد کرده است.
شاید بتوان گفت، درست است که ضررهای بحران کووید 19 برای اروپا خیلی زیاد بوده است، اما شاید همین موضوع شانس مجددی شود که اتحادیه اروپا بتواند به لحاظ هویتی و حیثیتی خود را احیا کند. در واقع، این بحران با تمام مشکلاتی که برای اروپا داشت، میتواند فتحی باشد برای اینکه دوباره بخواهد حیثیت اتحادیه اروپا برگردد.
وضعیت اورژانسی اقتصاد آمریکا
سقوط امپراتوری
علی رهجو – کارشناس اقتصاد استراتژیک
اقتصاد آمریکا هر روز یک رکورد جدید و بیسابقه میزند؛برای نمونه ترامپ در انتخابات قبلی با رأی کمتری نسبت به هیلاری کلینتون رئیسجمهور آمریکا شد؛ یعنی حدود 63 میلیون نفر به او رأی داده بودند و حدود 65 میلیون نفر هم به هیلاری کلینتون رأی داده بودند، منتها شورای الکترال یا منتخبین در نهایت ترامپ را انتخاب کرد. جالب است بدانید که تا امروز در آمریکا، چیزی حدود 63 میلیون و 600 هزار نفر برای دریافت یارانه بیکاری نامنویسی کردهاند؛ یعنی کسانی که از نیمه ماه مارس (اواخر اسفند 98) تا امروز که حدود هشت ماه است، در آمریکا بیکار شدهاند و فرم دریافت یارانه بیکاری را پر کردهاند، از کسانی که به ترامپ رأی دادهاند، بیشتر شده است. مثلاً فقط در هفته آخر ماه سپتامبر، 840 هزار نفر فرم دریافت یارانه بیکاری را پر کردهاند، یعنی بیکار شدهاند. این رقم چهار برابر رکوردی است که قبل از همهگیری کرونا، در آمریکا ثبت شده بود و میتوان گفت ما شاهد فروپاشی اشتغال در آمریکا هستیم. اگر دقیقا یک سال قبل به یک تحلیلگر بدبین میگفتیم سال دیگر همین موقع، 63 میلیون نفر در آمریکا بیکار میشوند و برای دریافت یارانه بیکاری نامنویسی میکنند، محال بود که باور کند. بیماری همهگیر کرونا که در صد سال گذشته در آمریکا بیسابقه بوده است، در شکلگیری وضعیت فعلی اقتصادی در آمریکا حکم یک کاتالیزور را دارد. درست مانند عملکرد ویروس کرونا در بدن انسان که اگر فردی بیماری زمینهای داشته باشد و سیستم ایمنی وی به دلیل همان بیماری ضعیف شده باشد، کرونا میتواند برای او کشنده هم باشد. کرونا به صورت کلان همان کاری را با یک جامعه و اقتصاد بیمار میکند که با بدن یک فرد دارای بیماری زمینهای میکند. اقتصاد آمریکا بیماریهای زمینهای جدی داشته و دارد و حال بیماری کرونا آنها را تشدید کرده و بیرون ریخته است. شاید بیش از دو نسل است که آمریکا به عنوان یک امپراتوری تغییر ماهیت داده است، یعنی از امپراتوری تولید به امپراتوری مصرف تبدیل شده است و این نکتهای است که «چارلز مایر» استاد تاریخ دانشگاه هاروارد بیان میکند. یک زمانی نماد آمریکا کارگران کارخانهها و کارگران ساختمانی بود که روی آسمان خراشها کار میکردند؛ آن زمان آمریکا امپراتوری تولید بود و به قول «اندروباسویچ» استاد دانشگاه بوستون، نابغه امپراتوری تولید هنری «فورد» بنیانگذار کارخانه اتومبیلسازی فورد بود؛ اما امروز آمریکا به امپراتوری مصرف تبدیل شده است که نابغه آن طبق نگاه «باسویچ» والت دیزنی است. وقتی یک امپراتوری به جای تولید مصرف کرد و به جای پس انداز کردن، قرض گرفت و بدهکار شد تا همچنان بتواند بدون اینکه به اندازه سابق کار کند و زحمت بکشد، مصرف کند و سطح رفاه قبلی خود را حفظ کند، یک بیماری زمینهای و مزمن در درونش ریشه میکند. امروز بدهکاری در آمریکا یک بیماری زمینهای و مزمن است و مردم در قالب بدهی کارتهای اعتباری، وامهای خودرو، وامهای رهنی مسکن و وامهای دانشجویی حدود 16 تریلیون دلار بدهکار هستند. شرکتها و بنگاههای غیربانکی هم 16 تریلیون دلار بدهکار هستند و بدهی دولت هم به 27 تریلیون دلار رسیده است. بدهی آمریکا هم به چیزی حدود 82 تریلیون دلار رسیده است؛ البته این اعداد و ارقامی است که فدرال رزرو، یعنی بانک مرکزی آمریکا به صورت رسمی منتشر کرده است. در این وضعیت، بدهی به عنوان یک بیماری زمینهای و مزمن، افراد را فقیر کرده است و حالا که کار خود را به دلیل شرایط کرونا از دست میدهند، پساندازی هم ندارند تا بخواهند در شرایط بیکاری با آن روزگار را سپری کنند؛ به همین دلیل صفهای کیلومتری برای دریافت غذا در مقابل مراکز خیریه توزیع غذای رایگان در آمریکا شکل میگیرد و طبق آخرین آمارها پیشبینی میشود در آینده نزدیک بیش از 50 میلیون آمریکایی به کسانی که پول کافی برای تهیه غذا ندارند، اضافه شود. در واقع بدهی، فقر و بیکاری به یک معجون مهلک تبدیل شده است که حاصل تغییر ماهیت آمریکا از امپراتوری تولید به امپراتوری مصرف است.
درست است که آمریکا بیش از 50 سال است که امپراتوری تولید نیست، اما در طول تمام این سالها همچنان یک پدیده مهم را تولید کرده است و همچنان هم تولید میکند؛ پدیدهای که تولید آن به آمریکا امکان داده تا در طول همه این سالها مصرف کند و سر پا بماند و آن چیزی نیست جز «دلار»! آمریکا با تولید ارز جهان به منزله یک امپراتوری، پول خود را به عنوان نوع دیگری از بیماری زمینهای و مزمن بدهی، به همه جهان صادر کرده است و به کمک آن تولیدات سایر کشورها را به خاک خود آورده و مصرف کرده است. «نیل فرگوسن» استاد دانشگاه استنفورد میگوید تا سال 2007 و وقوع بحران مالی، آمریکا و چین مثل دو همسایه بودند. همسایه غربی یعنی آمریکا مصرف میکرد و همسایه شرق یعنی چین تولید میکرد. همسایه غربی هزینه میکرد و همسایه شرق پسانداز. رابطهای که تا قبل از روی کارآمدن ترامپ کم و بیش ادامه پیدا کرد. این رابطه عجیب را یک چیز تضمین میکرد که آقایی و سروری دلار بود؛ به همین دلیل حفظ این آقایی و سروری برای آمریکا حیاتی است و آمریکا همیشه سعی کرده است از این پدیده که به آن «پترودلار» یا «دلار نفتی» گفته میشود، حراست کند.
اگر بخواهیم از اقتصاد آمریکا برای اقتصاد کشور خود درس بگیریم، باید به موضع شکستن آقایی و سروری دلار اشاره کرد که رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه در سال 1395 به آن اشاره کردند. شیشه عمر امپراتوری مصرف گرایی آمریکا در گرو اعتبار دلار است و اگر این ارز از اعتبار بیفتد، آمریکا به عنوان یک ابرقدرت به پایان خط میرسد؛ البته اگر بتوانیم دست کم در داخل کشورمان اعتبار دلار را از بین ببریم و پول ملی کشورمان را به آقایی و سروری برسانیم، راه حلش را رهبر معظم انقلاب مطرح کردهاند که آن هم «تولید» است. به عبارتی، میتوان گفت اگر امپراتوری آمریکا امروز این حجم از مشکلات عدیده را دارد، عمده آنها به دلیل تغییر ماهیتش از امپراتوری تولید به امپراتوری مصرف است. کاهش تولید و روی آوردن به مصرف یک امپراتوری را به زانو در آورده و دچار این وضعیت کرده است. حالا اگر ما یا هر کشور دیگری، معکوس این روند را طی کنیم، یعنی به جای مصرفکننده بودن به تولیدکننده تبدیل شویم، از نظر اقتصادی قدرتمند میشویم و پرچم اقتصاد، یعنی ارزش پولمان بالا میرود و آقایی و سروری آن محقق میشود.
————————
نابسامانی
آلبرت بغزیان – عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
وخامت اوضاع اقتصادی آمریکا بیشتر به دلیل کاهش تقاضا بوده است، مشکل آنها در بخشهایی مانند خودرو، مستغلات و گردشگری در کاهش تقاضاست. مسئله بیکاری همیشه در آمریکا وجود داشته و در لبه پرتگاه بوده است. شرکتها و کارخانهها در حاشیه ریسک پایین کار میکنند، بنابراین اگر نتوانند هزینههای خود را برگردانند سریع اعلام ورشکستگی میکنند یا کارگر و کارمند خود را بیکار میکنند که هزینه این افراد بیکار شده به عهده دولت قرار میگیرد و همانطور که نرخ بیکاری بالا میرود، بیکار شدهها بیمه بیکاری دریافت میکنند. در نتیجه رکود در آنجا ناشی از تقاضاست، اما اگر بخواهیم آن را با کشور خود مقایسه کنیم، اینطور میتوان بیان داشت که رکود اقتصادی ما ناشی از عرضه، یعنی شوک هزینههاست، لذا عرضه ما لطمه میخورد. برای نمونه در کشور ما قیمت یک خودرو 150 میلیون تومان میشود که از یک طرف عدهای میتوانند بخرند و از طرف دیگر چون تولید کم شده است، همان تعداد کم را هم دست به دست میکنند. اما اگر در آمریکا تولید خودرو کم شده، به این دلیل است که مشتری هم کم شده است و مجبور شدهاند تولید را کاهش دهند و کارگر را بیکار کردهاند. بنابراین اگر بخواهند ادامه دهند، باید تولیدات خود را بفروشند. در حال حاضر همه دنیا با مشکل کرونا مواجه هستند و باید توجه داشت فروش در ایام کریسمس و سال نو میلادی رونق خاصی پیدا میکند. برای نمونه سال قبل، بیماری کرونا را به این دلیل که سال نو شده بود دیرتر اعلام کردند تا فروش این ایام را داشته باشند. مردم آنجا نیز مثل مردم ما در ایام نوروز، همه چیز را نو میکنند. لذا اگر آن سودی که در آن ایام میبردند، اتفاق نمیافتاد خیلی ضرر میکردند که امسال هم همین وضعیت است و ضرر خواهند کرد. لذا برخلاف کشور ما که مشکل، هزینه تولید است مشکل در آنجا، فروش است. اگر بخواهیم به قضیه نتایج انتخابات آمریکا در وضعیت اقتصادی ایجاد شده در دنیا بپردازیم، باید گفت انتخابات آمریکا میتواند روی اقتصاد چین اثرگذار باشد، چراکه سیاستهای اقتصادی ترامپ به نوعی ضدچین است و آنها هم منتظر هستند ببینند چه کسی در این انتخابات پیروز میشود. اگر انتخابات ریاستجمهوری دورههای قبل آمریکا را ملاحظه کنید، متوجه میشوید که بیشتر کاندیداها روی نرخهای مالیاتی با یکدیگر اختلاف داشتند و یکی میگفت از قشر پولدار مالیات میگیرم و دیگری میگفت من از قشر متوسط مالیات میگیرم؛ اما در انتخابات پیشرو دیدگاه کاندیداها بیشتر به ایران برمیگردد و خیلی جالب است که بر سر این مسئله میخواهند نظرات خود را متفاوت نشان دهند و یک کاندیدا این نکته را که از برجام خارج شده، مهم میداند و کاندیدای دیگر میگوید باید به برجام برگردند؛ به هر حال نظرات متفاوتی در این خصوص دارند.
————–
فلجشدگی
نرسی قربان – دبیر کمیسیون محیط زیست و انرژی اتاق بازرگانی بینالملل
در حال حاضر، آمریکا در یک وضعیت بسیار مهمی از نظر بیماری کرونا قرار گرفته است؛ زیرا تعداد بیماران کرونایی در این کشور در حال افزایش است و تعداد مرگ و میر بیماران از ابتدای شیوع تا کنون به 215 هزار نفر رسیده است. بنابراین همین شرایط تأثیرات بسیار زیادی روی انتخابات پیشروی ریاستجمهوری آمریکا گذاشته است تا جایی که ممکن است اصلاً آقای ترامپ به همین دلیل انتخاب نشود. همچنین این بیماری تأثیر عمدهای روی اقتصاد آمریکا گذاشته و خواهد گذاشت و اثر کرونا بسیار گستردهتر از آن چیزی است که چندین نفر را مبتلا میکند.
کرونا سبب شده است صدها هزار نفر در آمریکا بیکار شوند، البته به تازگی تعداد محدودی از این بیکاران به سر کار بازگشتهاند، اما همچنان نرخ بیکاری بسیار بالاتر از زمان معمول آمریکاست. همچنین، به بسیاری از صنایع آمریکا صدمات سنگینی وارد شده است که میتوان گفت صنایع هوایی و توریستی بیشترین صدمات را طی این مدت دیدهاند و تعداد بسیار زیادی از آنها ورشکست شده یا در آستانه ورشکستگی قرار دارند؛ همچنین شغلهایی مانند رستورانها تحت تأثیر شدید کرونا قرار گرفتهاند. به طور کلی کرونا خیلی بسیار، هم تأثیر سیاسی و هم اقتصادی داشته است.
نکته قابل توجه این است که اقتصاد روی انتخابات اثر میگذارد و یکی از عوامل مهم انتخابات آمریکا اقتصاد این کشور بوده است. به عبارتی مسائلی چون امور خارجه و بینالملل در درجه سوم و چهارم قرار دارد و مسئله اقتصاد شخصی افراد در انتخابات آمریکا تأثیرگذار است. برای نمونه مسئله بیمه و مالیاتها همیشه روی انتخابات تأثیرگذار بوده است و این بار نیز مسئله کرونا مزید بر علت شده و اقتصاد آمریکا را فلج کرده است.
به عقیده بنده، آینده اقتصادی آمریکا و تمام کشورهای دیگر از جمله ایران، بستگی به این دارد که مسئله کرونا به چه شکل حل میشود، چراکه اگر این شرایط ادامه پیدا کند، پیشبینیها سخت خواهد شد و اگر زود تمام شود کم کم شرایط به همان وضعیت قبل برمیگردد و خیلی کمک میکند که اقتصادها به روال سابق خود بازگردند. البته در مورد ایران موضوع فرق میکند؛ چراکه در ایران تحریمها نیز مضاعف شده است و حتی اگر کرونا هم برطرف شود اما تحریمها برطرف نشود، مشکلات بسیاری خواهیم داشت.