رویای برباد رفته
جعفر قنادباشی کارشناس خاورمیانه شکست هژمونی آمریکا در خاورمیانه را واکاوی میکند
چند سالی میشود که با شکستهای پیدرپی آمریکا در کشورهای منطقه و بعد خروج نظامیان این کشور از کشورهای تحت اشغال، شاهد تغییر حضور این ابرقدرت غربی در خاورمیانه هستیم؛ به گونهای که میتوان گفت، هژمونی آمریکا در منطقه خاورمیانه در حال افول است. اگر بخواهیم تحلیلی از این امر داشته باشیم، نخست باید به تشکیل این هژمونی و دلایل و اهداف آن در منطقه اشاره کنیم.
ترس از ابرقدرتی شوروی
درباره ورود آمریکاییها به خاورمیانه باید به دو نکته مهم اشاره داشت؛ مسئله نخست به شوروی و ابرقدرتی شوروی در منطقه برمیگردد. به عبارتی آمریکا این قدرت شرقی را به مثابه رقیبی برای خود میدید؛ تصور آمریکا این بود که باید در مقابل شوروی بایستد و به نوعی در کشورهایی که همسایه این ابرقدرت شرقی به شمار میآیند، حضور داشته باشد تا حیطه قدرتی شوروی سابق محدود شود و گسترش پیدا نکند. حتی حضور آمریکا در ایران و در کنار مرزهای شوروی سابق هم به همین دلیل بود و تلاش میکرد مانع از نفوذ و ورود این قدرت به ایران، ترکیه و آسیای شرقی و دیگر کشورهای منطقه شود تا شوروی به آبهای گرم دست پیدا نکند.
تسلط بر نفت و انرژی
مسئله دوم بر سر نفت و انرژی بود؛ چنانچه از مدتها قبل و پس از جنگ جهانی دوم بحث سوختهای فسیلی و نقش آن بر اقتصاد جهان و اینکه آمریکاییها میخواستند به طور انحصاری نفت را در اختیار داشته باشند، دو موضوع اساسی بود که سبب ورود آمریکاییها به غرب آسیا، یعنی منطقه خاورمیانه شد؛ اما بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۲، یعنی ۳۰ سال پیش، موضوع تسلط شوروی از میان رفت؛ اما با از میان رفتن مسئله شوروی، رقبای دیگری پا به عرصه گذاشتند که یکی از آنها چینیها و دیگری مسئله حضور ایران و قدرتمند شدنش در منطقه و کشورهای اسلامی و راه افتادن نهضتهای بیداری و انقلابهای اسلامی بود.
جنگ بر سر نفت
با از میان رفتن موضوع تسلط و نفوذ شوروی در کشورهای منطقه خاورمیانه، مسئله نفت، سوخت و انرژی به شکل حیاتیتری مطرح شد. چنانچه دو جنگی که آمریکاییها در سالهای بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی در زمان بوش پدر و بوش پسر در منطقه خاورمیانه و عراق در آن شرکت کردند، تحت عنوان «جنگ نفت» نامیده شد؛ موضوع این بود که آمریکاییها به عنوان قدرت برتر نظامی جهان نمیخواستند سوختهای فسیلی در اختیار قدرت دیگری جز خودشان قرار بگیرد و از این نظر آسیبپذیر شوند.
امنیت رژیم صهیونیستی
موضوع دیگری که به جز نفت و حضور ابرقدرتی در خاورمیانه در نظر داشتند، موضوع امنیت رژیم صهیونیستی در منطقه بود. شاید بتوان اینگونه مطرح کرد که در صدر برنامههای راهبردی آمریکا در خاورمیانه بعد از انقلاب اسلامی ایران، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی در صدر قرار دارد و آمریکا تلاش میکند ترکیباتی را در منطقه غرب آسیا تقویت و حمایت کند که به نفع امنیت رژیم صهیونیستی باشد و در مقابل با همه ترکیبات، تمهیدات و سیاستها و راهبردهایی که مخالف امنیت رژیم صهیونیستی است، مقابله کند؛ یعنی مقابله با همه آن چیزی که امنیت رژیم صهیونیستی را ضعیف کند. از این رو این مسئله سبب شد آمریکاییها باز هم به حضور در منطقه خاورمیانه ادامه دهند و پایگاههایی در منطقه ایجاد کنند که بخشی از هژمونی جهانی و بخشی از تسلط و سلطه جهانیشان و شاید مهمترینش را تشکیل میدهد. به طور خلاصه مهمترین دلایل حضور آمریکا در منطقه و تشکیل هژمونی و سلطه جهانیشان یکی امنیت رژیم صهیونیستی، یکی موضوع نفت، انرژی و انحصار در اختیار داشتن آن و اینکه ذخایر نفت خاورمیانه به عنوان سوختهای مهم فسیلی و زمینهساز پایه های اقتصاد جهانی را به شکل انحصاری در اختیار داشته باشند و سومین نکته اینکه اجازه ندهند رقبایشان، همانند چین و روسیه فعلی و حتی رقبای اروپاییشان بر نفت تسلط پیدا کنند. این سه مورد ارکان سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه را تشکیل میدهد.
هژمونی ابرقدرت غرب رو به افول
اما درباره اینکه چرا هژمونی آمریکا در منطقه خاورمیانه از افغانستان تا عراق در حال افول و شکست است، باید گفت این امر دلایل متعددی دارد؛ دلایلی که تحلیل و بررسی هر یک نتایج جالبی از حضور تا قدرت و افول را به دست میدهد.
هزینههای هنگفت حضور نظامی
آمریکاییها برای اینکه بتوانند یک حضور نظامی گسترده و دائمی و شبانهروزی در کشورهای جهان داشته باشند، باید هزینههای زیادی را بپذیرند که در حال حاضر توانایی پرداخت این هزینههای بالا با توجه به وضعیت اقتصادی آمریکا میسر نیست و دولت آمریکا نمیتواند مانند گذشته دلارهای زیادی برای حضور نظامی و نظامیانش تخصیص دهد. دولت و ملت آمریکا تصور میکنند کارنامهای که در منطقه دارند، کارنامهای سراسر هزینه و بدون درآمد از منطقه خاورمیانه است؛ این یکی از مسائل اساسی است که حضور نظامی آمریکا و اسرار بر آن را کمرنگ کرده است.
پایان استعمارپذیری و آغاز بیداری
مسئله بعدی این است که در منطقه ما پذیرش و استعمارپذیری ملتها پایان یافته است؛ چنانچه در گذشته این مسئله در بین کشورهای خاورمیانه وجود داشت؛ به ویژه اینکه بسیاری از کشورهای خاورمیانه به بهانه ترس از ابرقدرت دنیای شرق به سمت دنیای غرب روی میآوردند و محل اتکایشان هم در واقع آمریکاییها بودند؛ اما امروز که دیگر از ابرقدرت شرقی خبری نیست و شوروی سابق دیگر وجود ندارد، از این استعمارپذیری کاسته شده است.
باید اذعان کرد امروز انقلاب اسلامی محل اتکای مردم منطقه قرار گرفته است و حتی انقلاب اسلامی الگوهای خوبی ارائه کرده که یک کشور دموکراسی، با استقلال و بدون اتکا به آمریکاست و به غربزدگان، لیبرالها و تکنوکراتها که برای آمریکا در محافل اساسی و ارکان این کشورها تبلیغ میکردند، نشان داده که الگوی موفقی از انقلاب مردمی است. در گذشته در برخی از محافل پژوهشی و دانشگاهی و سیاسی و رسانهای طرفداران آمریکا با توجه به نبود الگویی موفق و انقلابی پیوسته تبعیت از آمریکا را تبلیغ میکردند؛ اما امروزه دیگر پذیرشی برای شعارها و تبلیغات آنها وجود ندارد و ملتها با پی بردن به ماهیت آمریکا، حضور این دولت را در منطقه نمیپذیرند و حضورش را پر هزینه میکنند.
اشتباهات تاکتیکی در خاورمیانه
مسئله بعدی اشتباهات آمریکاست؛ آمریکاییها با حمایت از رژیم صهیونیستی منفور و پیوندی که با رژیم سعودی که موجب نفرت ملتهای منطقه است، زمینههای نفرت علیه خودشان را فراهم کردند؛ به گونهای که تنها مردم کشورهای منطقه غرب آسیا نیستند که مخالف آمریکا هستند؛ بلکه نظامیان، متخصصان، دانشگاهیان و اندیشمندان و ایدئولوژیستها هم سیاست آمریکا را محکوم میکنند. اشتباهات کلان آنها به خصوص حمایت آنها از رژیم صهیونیستی به منزله یک رژیم غاصب و کودککش که هنوز در حال اشغال قسمتهای بیشتری در سرزمین فلسطین است و همچنان هم ادامه دارد و حمایت آمریکاییها از این اشغالگری، سبب مخالفتهای جدی برای حضور آنها در منطقه شده است.
افول در افغانستان و عراق و وعدههای توخالی
هژمونی آمریکا از افعانستان تا عراق در حال افول است و اگر بخواهیم تحلیلی در این خصوص داشته باشیم، باید بگوییم حضور آمریکاییها در افعانستان بسیار پرهزینه بود و آنها توانایی تحقق وعدههایی را که به مردم افغانستان داده بودند، نداشتند. آمریکاییها دو وعده مهم به مردم افعانستان داده بودند؛ اولی امنیت و دومی سرکوب تروریستها؛ ولی عملاً هیچ امنیتی حتی در اطراف پایگاههای آمریکایی در کابل پایتخت این کشور برقرار نشد و هر روز انفجاراتی رخ میداد و این یعنی آنها به برقراری امنیت در افغانستان موفق نشدند.
لذا شاهد بودیم مردم افغانستان درها را به روی طالبان باز کردند و اگر مقاوتی در برابر طالبان نکردند، تنها به دلیل نبود امنیت و نارضایتی از ناامنیهای دوران حضور آمریکا در کشورشان بود و این خیلی مسئله مهمی است.
خلق داعش برای حذف مخالفان به دست آمریکا
آمریکاییها در زمان حضورشان در افغانستان داعش را برای اینکه مخالفانشان را به طور غیر مستقیم از میان بردارند، ایجاد کردند؛ در عراق هم همینطور است تا زمانی که آمریکاییها به این کشور وارد نشده بودند یک نفر تروریست، داعشی و تکفیری وجود نداشت؛ اما با حضور آمریکا در عراق این جریانها راه افتاد؛ یعنی خود آمریکاییها سعی کردند با متحدانشان جریان تکفیر را برای اینکه جنگ شیعه و سنی راه بیندازند، تقویت کنند و براساس همین سیاست داعش در عراق آفریده شد. در افغانستان هم همینطور، یعنی دقیقاً پس از حضور آمریکا داعش در این کشور ایجاد شد.
مقاصد استعمارگرانه آمریکاییها مردم عراق را بسیار مظنون کرد؛ چنانچه آنها بزرگترین سفارتشان در دنیا را در عراق ساختند و بزرگی و وسعت این سفارت سبب شد مردم عراق به مقاصد آمریکاییها که قرار است چند ده سال در این کشور باقی بمانند، پی ببرند و این یکی از دلایل مخالفت مردم عراق برای حضور آنها در کشورشان بود. مهمتر اینکه آمریکاییها بدون اجازه مردم عراق و افغانستان به کشور آنها وارد شدند و هیچ اجازهای از کسی نگرفتند و کاملاً حضوری مداخلهگرانه داشتند؛ زیرا کسی از آمریکا دعوت نکرده بود به عراق یا افغانستان برود و چون دعوت نشده بود، حضورش مداخلهگرانه بود و در واقع آمریکا، افغانستان و عراق را اشغال کرده بودند و اشغال برای یک کشور بزرگترین مشکل است؛ چرا که تمامیت ارزی آن کشور نادیده گرفته می شود و حاکمیت ملیاش خدشهدار میشود. از این رو، آمریکاییها با این اشتباهات سبب مخالفتهایی جدی برای حضورشان در منطقه و شکست هژمونیشان شدند.
پرونده سیاه آمریکا؛ از کشتار مردم تا ترور سردار سلیمانی
غیر از این موارد، آمریکاییها اشتباهات تاکتیکی دیگری نیز انجام دادند. کشتن مردم به بهانههای مختلف و بمباران جشنهای عروسی و کشتار مردم یکی از بزرگترین آنها بود. به جز آن در عراق بسیاری از نیروهای حشدالشعبی را که بسیج عراقی به شمار میآیند و در نابودی داعش مؤثر بودند، سرکوب کردند و از همه مهمتر ترور سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس که از سران مهم گروههای مخالف داعش و از عناصر اصلی سرکوب داعش بودند، به دست آمریکاییها سبب شد پرونده آمریکا در منطقه پروندهای به شدت سیاه و مورد نفرت مردم منطقه باشد.
بیداری ملتها
یکی دیگر از مسائل مهم در شکست هژمونی آمریکا بیداری ملتهای منطقه بود. متأسفانه سیاست آمریکا براساس نادیده گرفتن منافع ملتها و براساس نادیده گرفتن منشور سازمان ملل متحد مبنی بر محترم بودن استقلال کشورها بنا شده است. این سیاست هر جا که حرکت میکند، مورد مخالفت قرار میگیرد.
آمریکا زمانی که همسو با رژیم صهیونیستی و در حمایت از رژیم سعودی، یمن را بمباران کرد (در حالی که مردم یمن هیچ گناهی جز اینکه خواستار برقراری حکومت مردمسالار بودند، نداشتند) سبب نفرت یمنیها شدند. در یمن مردم گفتوگویی ملی را برای برقراری یک حکومت مردمسالار مبتنی بر آرای مردمی به راه انداخته بودند؛ اما چون آمریکاییها از سیستم پادشاهی حمایت میکنند و الگوی دموکراسی و مردمسالاری به ضررشان است، از رژیم سعودی در جنگ شش سال و نیمه حمایت کردند تنها برای اینکه یمن را از یک حکومت مردمی باز دارند.
این مسئله مهمی است؛ چرا که آمریکاییها در اینجا به دنبال فروش سلاح بودند و منفعتطلبی اقتصادی را بر سیاستهای حقوق بشری اولویت دادند و به سعودی ها کمک کردند و به آنها سلاح فروختند؛ هر چند براساس قوانین سازمان ملل متحد و شورای امنیت در مقاطع مختلف فروش سلاح به کشور متخاصم ممنوع است؛ حتی اگر سلاح فروخته میشود باید دو طرف تأمین شود؛ در حالی که آنها یمن را تحریم کردند؛ ولی به رژیم سعودی سلاح فروختند و این سبب مخالفت جدی با این سیاست آمریکا شد.
اکنون این امر که آمریکاییها ناگزیر به خروج از خاورمیانه هستند، پذیرفته شده است و تنها بحث بر سر دموکرات و جمهوریخواه است؛ یعنی پذیرفتهاند که دیگر زمینه حضوری در خاورمیانه ندارند و هیچ پذیرشی هم برای حضورشان نیست.
هدف آمریکا اراده مردم منطقه بود
رضا میرآبیان – سفیر اسبق ایران در یمن
سرآغاز ورود آمریکاییها به منطقه خلیجفارس با همکاری عربستان و حفظ امنیت تاج و تخت خاندان آل سعود در ازای نفت بوده است که حدود 70 سال از آن روزگار میگذرد. در دو دهه اخیر با وجود اینکه تصور میشد آمریکاییها با تصاحب افغانستان و سپس با گرفتن عراق، در اوج قدرت قرار گرفتهاند؛ اما مرور زمان نشان داد در واقع چنین چیزی نیست و از آن تاریخ به بعد، آرام آرام آمریکا به جای قویتر شدن به سمت از دست دادن موقعیتهای قبلی خود پیش رفت. تحولاتی در منطقه پیش آمد که آمریکاییها شاید کمتر آن را تصور میکردند؛ آنها تصور نمیکردند اینچنین مفتضحانه از افغانستان بیرون بروند یا اینکه مجلس عراق با مصوبهای خواستار خروج آنها از این کشور شود یا اینکه تصور نمیکردند در یمن انصارالله حاکم شده و به یک قدرت قابل توجه در جزیرهالعرب تبدیل شود؛ همچنین تصور نمیکردند با وجود فشارهایی که بر مردم میآورند، در لبنان چنین شرایطی به وجود بیاید، یا اینکه فکر نمیکردند رژیم صهیونیستی که نماینده آمریکاست در مقابل بازدارندگی حماس یا حزبالله ناتوان بماند.
در واقع هم حزبالله و هم حماس در جنگهای سالهای گذشته و به خصوص جنگ اخیر، توانستند یک قدرت بازدارندگی مقابل این رژیم ایجاد کنند که هر گونه تجاوز و تعدی به حزبالله یا حماس هزینه بسیار سنگینی برای رژیم صهیونیستی داشته باشد.
بنابراین آمریکاییها با وجود تمام تمهیداتی که در گذشته برای حضور دائمی در منطقه فراهم کرده بودند، آرام آرام در حال از دست دادن قدرت خود هستند، حتی به گفته روزنامههای رژیم صهیونیستی، آمریکاییها نگران هستند همانند اتفاقی که در افغانستان برای آنها پیش آمده است و سراسیمه از این کشور بیرون رفتند، در آیندهای نزدیک مجبور شوند خاک سوریه را ترک کنند؛ همچنین نگران هستند شرایط در سرزمینهای اشغالی فلسطین به گونهای رقم بخورد که آمریکاییها برای نجات خود مجبور شوند این کشور را ترک کنند یا اینکه حمایت خود را از رژیم صهیونیستی بردارند.
در واقع تحولات فعلی در چند سال اخیر و به خصوص تحولات افغانستان نشاندهنده تحولات بسیار سنگینتر و شتابانی است که میتواند در آینده رقم بخورد، همانطور که آمریکا این روزها را تصور نمیکرد، برای آینده هم تصور نخواهد کرد که البته با توجه به تحولات اخیر، تحولات آینده قابل پیشبینی خواهد بود.
در جنگ 33 روزه شرایط به گونهای رقم خورد که صهیونیستها متوجه شدند امکان تجاوز به حزبالله و سرزمین لبنان وجود ندارد و این تجاوز هزینه بسیار سنگینی دارد؛ در جنگهای مختلف رژیم صهیونیستی با حماس، حماس به گونهای عمل کرد که این رژیم از آمریکاییها درخواست کرد که از فلسطینیها بخواهد آتشبس قرار کنند، چراکه حماس به گونهای در سرزمینهای اشغالی آتش ایجاد کرده بود که رژیم صهیونیستی را در تنگنا قرار داده بود و ناچار به درخواست برای صلح و آتشبس شد.
در واقع قدرت بازدارندگی به این معناست که طرف مقابل که دشمن است، متوجه شود اگر بخواهد تجاوز کند باید هزینه سنگینی را بپذیرد. همین قدرت بازدارندگی در یمن مقابل عربستانیها به وجود آمده است؛ یک زمان عربستانیها هر کاری که میخواستند در یمن انجام میدادند، اما الان میدانند هر اقدامی که بخواهند علیه یمن انجام دهند، با واکنش بسیار شدید انصارالله روبهرو میشوند، لذا هزینه هر اقدامشان سنگین خواهد بود. بنابراین وقتی این هزینهها بالا میرود، قدرت بازدارندگی ایجاد میشود و طرف مقابل برای هر اقدامی که میخواهد انجام دهد، بارها و بارها فکر میکند و در حال حاضر جایگاه انصارالله مقابل عربستان و جایگاه حزبالله مقابل رژیم صهیونیستی نسبت به گذشته قابل مقایسه نیست.
در جنگ اخیر، رژیم صهیونیستی فکر میکرد حزبالله درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی داخل لبنان است و ناتوان شده و در اوج ضعف است، لذا چند گلوله به داخل خاک لبنان پرتاب کرد که حزبالله بلافاصله پاسخ داد و این جنگ کوتاه به گونهای رقم خورد که رژیم صهونیستی رسماً اعلام کرد ما خواهان گسترش جنگ نیستیم که به این قدرت بازدارندگی میگویند. بنابراین شرایط نشان میدهد که تحولات آینده خیلی سریعتر و سهمگینتر است که به نفع آمریکا نخواهد بود.
قدرت بازدارندگی گروههایی مانند حزبالله، انصارالله، حشدالشعبی و دیگر گروه های مقاومت ناشی از این است که این نیروها به مرحلهای رسیدهاند که تجاوز و تعدی دشمن را بیپاسخ نمیگذارند و تعدی و تجاوز دشمن همراه با بهای سنگینی برای آنها خواهد بود، لذا دشمن از این به بعد فکر میکند اگر بخواهد تجاوز کند، باید بهایش را بپردازد که در گذشته، اینچنین نبوده است و هر وقت هر کاری را که میخواستند انجام میدادند.
در واقع ملتهای این کشورها نیز به بیداری اسلامی هم رسیدهاند؛ بیداری اسلامی یعنی بازگشت به هویت خویشتن، بازگشت به داشتههای خود، بازگشت به اعتقادات خود و دشمنان تلاش بسیار کردند که این هویت را از جوامع اسلامی بگیرند. وقتی این هویت فکری، فرهنگی و اعتقادی از این ملتها گرفته شود، در واقع اراده آنها را گرفتهاند و آنها را دچار ضعف کردهاند، اما وقتی این ملتها به هویت و به اعتقادات خود بازگردند و به آنها پایبند باشند، به این معنا میشود که مرگ برای دشمنان که وحشتآور است برای این ملتها شهادت تعبیر و شیرین میشود و حقیقتا این مسئله مرز بازدارندگی میشود که توان را از دست دشمنها میگیرد.
به نظر میرسد روند حضور آمریکا درمنطقه به سمت ضعیف شدن است و در حال حاضر شرایط آنها در عراق خیلی مناسب نیست و با وجود اینکه تلاش میکنند در سوریه بمانند، این شرایط خیلی مناسب نیست.
بعد از حوادث افغانستان رژیم صهیونیستی نیز دچار تکاپو شده است و مطبوعات این رژیم میگویند آمریکاییها بلایی را که سر افغانستان آورد، سر ما نیاورد که ما را به حال خود رها کند، به هر حال این شائبه وجود دارد که آمریکا در وهله اول منافع خود را در نظر میگیرد تا منافع دیگران را؛چه کسی فکر میکرد حوادثی در افغانستان اتفاق افتاد که به این شکل رقم بخورد و آمریکاییها به جای اینکه برای طالبان مهلت تعیین کنند، از طالبان درخواست مهلت کنند تا طالبان چند روزی به آنها مهلت دهد که از این کشور بیرون بروند، چرا که هنوز نتوانستهاند نیروهای خود را خارج کنند.
بنابراین آینده آمریکا روبه افول است و تصور بنده این است که برخلاف آنچه آمریکاییها در گذشته فکر می کردند که قدرت برتر و مسلم هستند و با همین تفکر وارد افغانستان، عراق و سوریه شدند، امروز نشانههای از بین رفتن و ضعف و افول آن را در منطقه شاهد هستیم و این روند در آینده تصویر بیشتری پیدا خواهد کرد.
دوستی آمریکایی
کاخ سفید برای حفظ منافع خود و رژیم صهیونیستی وارد فاز دوستی با کشورهای منطقه میشود
آمریکا بیش از نیم قرن است که به طمع حکمرانی نفتی و موقعیت راهبردی غرب آسیا در کشورهای مختلف پایگاههای نظامی بر پا کرده است؛ در واقع در برخی از پایگاهها با سیاست تطمیع و برخی با سیاست تهدید رضایت کشورهای مقصد را جلب کرده است. مسلم است که ایالات متحده آمریکا سوای مخالفانی که در غرب آسیا دارد، متحدان و همپیمانانی نیز دارد که شاید به تصور امنیت برای تأمین منافع کاخ سفید سینه چاک میکنند؛ اما تجربه تاریخی نشان داده است حضور آمریکا در خاورمیانه نه تنها امنیتساز نبوده؛ بلکه بر عکس سیاستهای تفرقهافکنانه این کشور، از جمله راهاندازی جنگهای قومیتی و ایجاد گروهکهای تروریستی امنیت باعث سلب امنیت منطقه نیز شده است. پیش از انقلاب اسلامی و در دوران رژیم منحوس پهلوی، ایران نیز یکی از متحدان آمریکا در منطقه به شمار میرفت؛ اما بیداری ملت ایران در مقابل چپاول آمریکایی ها و بیرون راندن دست نشانده وی از ایران سبب شد که جمهوری ایران مسیر عزت، استقلال را طی کند و به دور از سیاستهای ابزارگونه آمریکا به مسیر توسعه و پیشرفت خود و منطقه بیندیشد. با این حال ایالات متحده در غرب آسیا دوستان و متحدانی دارد، دوستانی که به نوشته اندیشکده بروکینگز در مقالهای به قلم «جرمی شاپیرو» و «ریچارد سوکولوسکی» از پاکستان و مصر گرفته تا ترکیه و عربستان سعودی را شامل میشود و برخی مانند مصر به رهبری حسنی مبارک تمام قد به دنبال منافع ایالات متحده در منطقه بود و برخی مانند پاکستان تنها از حمایتهای مالی ایالات متحده در راستای اهداف خود بهره میبرد و به قول اوباما در زمره «موجسواران مجانی» قرار دارد.
عاقبت دوستی با گرگ
اما آنچه مسلم است اینکه همپیمان شدن با آمریکا هیچگاه عاقبت خوشایندی نداشته است؛ چرا که هژمونی آمریکایی بیسبب هزینههای هنگفتی را صرف تخلیه نیروهای نظامی و برپایی پایگاههای مختلف نمیکند تا دست در گردن دوستان قهوه بنوشد. عاقبت حسنی مبارک، صدام و قذافی باعنوان سه دست نشانده ایالات متحده تأییدی بر این مدعاست.
هرچند اندیشکده بروکینگز در مقالهای عنوان میکند «آمریکا میلیاردها دلار به طرق مختلف به این کشورها کمک کرده تا بتواند منافع خود را پیش ببرد، اما نتوانسته از این اهرم برای اقناع متحدان خود به داشتن رفتاری که تضمینکننده منافع آمریکا باشد، استفاده کنداما واقعیت اینجاست که واشنگتن بیش از همه به دنبال منافع خود از سوی همپیمانانش در غرب آسیاست. چپاول دلارهای سعودی تحت عنوان گاو شیرده، حمله به سوریه و عراق و سلب امنیت و غارت اقتصاد و زیرساخت این کشورها، گرفتن بخشی از هزینههای حضور خود در غرب آسیا از برخی کشورهای حاشیه خلیجفارس تنها نمونه کوچکی از نحوه برخورد آمریکا با متحدان خود است.
حسنی مبارک
نمونههای بسیاری از خیانت کاخ سفید به همپیمانانش وجود دارد و شاید متأثرترین این نمونهها عاقبت حسنی مبارک، رئیسجمهور مصر باشد. «لوید سیگاردنر» در کتاب «مسیر منتهی به میدان التحریر» مینویسد: «با ترور سادات، حسنی مبارک به ریاستجمهوری مصر رسید. مردی که به شدت خواستار اداره مصر طبق خواسته همیشگی ایالات متحده بود، متحد وفاداری که در مقابل ملیگرایی افراطی در جهان عرب مانع ایجاد میکرد. حسنی مبارک برای بیش از یک نسل قابل اعتمادترین متحد واشنگتن در خاورمیانه و حافظ پیمان کمپ دیوید بود. مبارک برای مدت سه دهه تا 2011 ضمن ادامه سیاست سرکوب نیروهای اسلامگرا، از کمکهای نظامی واشنگتن برخوردار بود. وی در سالهای اخیر نقش بسزایی در تکمیل پروژه محاصره نوار غزه داشت.»
میزان وفاداری آمریکاییها به مبارک در دوران انقلاب 18 روزه این کشور مشخص شد. آمریکاییها ابتدا از مبارک حمایت کردند، اما به مرور زمان وقتی روشن شد که امواج انقلاب مردم مصر سهمگین است، پشت او را خالی کرده و فضا را برای کنار رفتن او مهیا کردند. حسنی مبارک پس از برکناری از قدرت دیگر از حمات آمریکاییها برخوردار نبود و به معنای واقعی از سوی دوستانی که برایشان سینه سپر کرده بود، تنها گذاشته شد.
از محمد مصدق تا محمد مرسی
محمد مصدق، نخستوزیر ملیگرای ایران نیز از دیگر نمونههایی است که از اعتماد به آمریکا ضربه خورد. مصدق معتقد بود، به هیچ قدرت خارجی نباید امتیاز داد؛ اما وی از نظام بینالمللی و تغییرات آن شناخت کافی نداشت. مصدق برای آنکه از شر تحریمهای بیامان بریتانیا خلاص شود، به آمریکاییها اعتماد کرد و انتظار داشت که دولت آیزن هاور برای او کاری بکند. واشنگتن در ابتدا بدش نمیآمد که جانشین بریتانیا در صنایع نفت ایران شود، اما به زودی دریافت که ایرانیها نفت خود را ملی نکردهاند که در اختیار آمريکا قرار دهند.
مصدق سه روز بعد از موفقیت در خنثی کردن کودتای 25 مرداد 1332 مزد اعتماد خود به دولت آمریکا را دریافت و با کودتای آمریکایی زاهدی قدرت را ترک کرد. رهبر معظم انقلاب در سخنانی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را سرآغاز دشمنی آشکار شیطان بزرگ با ملت ایران خوانده و فرمودهاند:
«آمریکاییها با آن کودتا، حتی به دولت مصدق که به آنها اعتماد کرده بود رحم نکردند و با ساقط کردن دولت ملی، دولتی وابسته، فاسد و دیکتاتور را روی کار آوردند و به این شکل بزرگترین دشمنیِ ممکن را در حق ملت ایران انجام دادند؛ دولتی که با کودتا سرنگون شد، در واقع چوب اعتماد به شیطان بزرگ را خورد.»
میخائیل گورباچف، آخرین دبیر کل حزب کمونیست شوروی سابق نیز نوعی شیفتگی غربگرایانه داشت و در سخنرانیهای عمومی به وضوح از صنعت و تولیدات غربی تمجید میکرد و آن را با تولیدات خشن روسی مقایسه میکرد و خواه ناخواه به غرب و در رأس آن آمریکا اعتماد کرد؛ اما نتیجه این امر چیزی جز فروپاشی از درون شوروی نبود.
صدام دیکتاتور معدوم عراق هم که در ظاهر خود را ضد غرب نشان میداد، برای حمله به ایران و کویت از حمایتهای آمریکا استفاده کرد؛ اما این دیکتاتور هم در اشغال نظامی عراق به دست آمریکا سرنگون و هلاک شد.
معمر قذافی، دیکتاتور سابق لیبی هم یکی دیگر از ضربه خوردگان اعتماد به آمریکا به شمار میرود. روابط قذافی با آمریکاییها تا سال 2003 بههیچ وجه روابط حسنهای نبود و سابقه درگیری حتی نظامی بین لیبی قذافی و آمريکا در دوران ریگان هم وجود داشت؛ با این حال یکی از ترسهای بزرگ قذافی پس از اشغال عراق به دست آمریکا بقای حکومتش بود؛ چنانچه این ترس عجیب منجر شد تا قذافی برنامه هستهای کشورش را کلا برچیند، تجهیزات را سوار کشتی کند و تحویل طرف غربی بدهد به این امید که غربیها کار چندانی با بقای حکومتش نداشته باشند.
با این حال، وقتی زمزمههای انقلاب در لیبی بلند شد، واشنگتن به کمک قذافی نیامد؛ بلکه با تصویب قطعنامهای در شورای امنیت، مقدمات حمله نظامی به لیبی را فراهم کرد و در پایان این جنگ، قذافی به شکل تحقیرآمیزی کشته شد.
محمد مرسی پس از حسنی مبارک بهعنوان اولین رئیسجمهور منتخب ملت مصر، قدرت را در این کشور در دست گرفت. به مرسی بهعنوان اولین دولت مرد برآمده از انقلابهای عربی و یک مبارز صاحب نام در اخوانالمسلمین امیدهای فراوانی بسته شده بود؛ اما سیاستهای او همه را بر باد داد. مرسی چنان حافظ کمپ دیوید ماند که شاید مبارک هم به خوبی او نمیتوانست از این پیمان دفاع کند. با این حال، به هنگام کودتای نظامی و عزل مرسی از قدرت و سرنگونی دولت قانونی او، آمریکاییها به کمک مرسی نیامدند. واشنگتن حتی حاضر نشد که اقدام ارتش مصر را کودتا بنامد تا مجبور به قطع کمکهای مالی خود به دولت برآمده از کودتا نشود.
تجربههای تاریخی گویای آن است که عاقبت دوستی با شیطان بزرگ برای سیاستمدارن منطقه عایدیای جز ناامنی، نابودی و سرنگونی نداشته است؛ چرا که این آمریکا تنها برای حفظ منافع خود و رژیم صهیونیستی وارد فاز حمایت و دوستی با کشورهای منطقه میشود و جایی که دیگر منافعش تأمین نشود، همپیمانانش را زیر پا میگذارد.